انقدر هیجان داشتم و خوشحال بودم که دستم میلرزید .. توو ذهنم همش لحظه ی رو به رو شدن با مریم و تجسم میکردم .. انگار که ده ساله ندیدمش!!
زنگ آتلیه رو زدم و از پله ها رفتم پایین با آقای یوسفی سلام علیک کردم و سریع رفتم سمت اتاق .. وقتی دیدمش از ذوق سریع بغلش کردم .. خیلی سورپرایز شد .. توقع نداشت ببینتم .. احساس کردم خیلی لاغر شده و از حالت صورتش کاملا مشخص بود که روزای سختی رو گذرونده .. هیچ وقت فکر نمیکردم توو زندگیم انقدر احساس نزدیک و زیبایی با شخصی غیر از خانوادم داشته باشم .. آخرین بار این حس و با نیلوفر تجربه کردم و فکر میکردم دیگه برای همیشه از قلبم رفته .. حس عجیبی دارم امشب .. یه حس خاصی بین غم و خوشحالی .. بغض و لبخند .. ولی اخر اخرش ته دلم یه نور روشنه .. آرزو میکنم
اجرا بعد از مدتها .....برچسب : نویسنده : nasimesahargahi بازدید : 131